رکسانه
اسكندر و ركسانه
كوهورتانوس خواست ضيافتی براى اسكندر با تجملات مشرقزمین بدهد و با اين مقصود سی نفر از دختران خانوادههاى درجه اول سغدیان را باين ضيافت طلبيد. دختر خود والی هم جزو آنها بود. اين دختر از حيث زيبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدرى دلربا بود كه در ميان آنهمه دختران زيبا توجه تمام حضار را بخود جلب ميكرد. اسكندر كه مست بادهٔ عنايتهاى اقبال و ابخرهٔ شراب بود عاشق وى گشت. بزودى اسكندر بلند و بىپروا گفت: لازم است مقدونیها وپارسها با هم مزاوجت كنند تا مخلوط گردند و اين يگانه وسيلهايست براى اينكه مغلوبین شرمسار و فاتحین متكبر نباشند. بعد براى آنكه اين فكر خود را ترويج كند اشیل پهلوان داستانی یونان را كه از نياکان خود می دانست مثل آورده گفت مگر او يكى از اسراء را ازدواج نكرد؟ بنابراين مقدونيها نبايد ازدواج زنان پارسى را براى خود ننگ دارند. پدر رُكسانه از اين سخنان اسكندر غرق شادى گرديد و بعد اسكندر از شدت عشق در همان مجلس امر كرد موافق عادات مقدونی نان بياورند و آنرا با شمشير بدو نيم كرده نيمى را خودش برداشت و نيم ديگر را به رُكسانه داد تا وثيقهٔ زناشویی آنان باشد. مقدونيها از اين رفتار اسكندر ناخشنود شدند زيرا در نظر آنان پسنديده نبود كه يك والی ایرانی پدرزن اسكندر گردد ولی از زمان كشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسكندر می ترسيدند و هر آنچه از او سر میزد با سيماى خوش تلقى می شد.ركسانه اسکندر را در لشگرکشی اش به هند در ۳۲۶ ق.م. همراهی کرد. وی پس از مرگ ناگهانی اسکندر دربابل در ۳۲۳ ق.م. از او فرزندی بنام اسکندر چهارم بدنیا آورد. پس از مرگ اسکندر٬ ركسانه و پسرش قربانی دسیسه های سیاسی امپراتوری اسکندر شدند. ركسانه٬ استاتیرا بیوهٔ دیگر اسکندر و دریپتیس خواهر استاتیرا را بقتل رساند. از آن پس المپیاس مادر اسکندر از ركسانه و پسرش حمایت می کرد تا اینکه المپیاس بدست کساندر بقتل رسید. كاساندر چون ديد كه اسكندر پسر اسكندر، بزرگ شده و در مقدونيه گفتگو ازين است كه او را از محبس بيرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت اين كار ترسيد و نابودی خود را در آن می ديد. بنابراين به گلوسیاس رئيس محبس نوشت كه سر ركسانه و اسكندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان كند كه اثرى از اين دو قتل نماند. اين امر اجرا شد و ركسانه و پسرش در حدود ۳۰۹ ق.م. زهر داده شدند.
منبع:کتاب داریوش بزرگ شاه ایرانیان/هانس کنایفل: ترجمه جوادسیداشرف، تهران، آثار، ۱۳۸۶