فجایع اسكندر مقدونی در پارسه
مستد می نویسد : پارمنیون به این جهادگر جوان سفارش كرد كه آنها را از آسیب نگه دارد . او پافشاری نمود كه درست نیست اسكندر مال خود را تباه سازد ، و گفت كه اگر اسكندر را اینگونه جلوه بدهد كه او فقط رهگذر است و نمی خواهد فرمانروایی آسیا را نگاه دارد ، آسیاییها با او همكاری نخواهند كرد . این به اندازه ای نزدیك به حقیقت و درست بود كه اسكندر حتی از گوش كردن به آن سر باز زد .تاریخ نویسان بعد كوشیدند كه این جنایت را كم جلوه دهند و عذری بتراشند . برخی گفتند كه اسكندر از پیش نیت این سوزاندن را داشت و نقشۀ آن را كشیده بود ولی بزودی از آن پشیمان شد و بیهوده فرمان داد كه آتش را فرو نشانند . بیشتر گناه را بر گردن زنی به نام « تائیس » دلبر سر كردۀ سپاه بطلمیوس گذاشتند كه گفته می شد در یك مجلس میخوارگی اسكندر را بر آن داشت كه شعلۀ ویرانگر مرگ آور را بیندازد.
در تخت جمشید ، ویرانه ها ، بازماندۀ داستان را حكایت می كند . اثر تیرهای سوختۀ سقف ، هنوز روی پلكانها و پیكرتراشیها دیده می شود ...
صدها ظرف كه از گوناگون ترین و زیباترین سنگها تراشیده شده بود بیرون برده و عمداً خرد شده بود ... اسكندر نمی توانست از این روشنتر ، نشان بدهد كه روكش فرهنگ یونانی او ، چه اندازه نازك بوده است .
اسكندر كشور گشاییهای نخست خود را از روی نمونۀ شهرستانهای پارسی سازمان داده بود ... او بیش از پیش زیر نفوذ عقیده های شرقی در آمد و بزودی جلال و شكوه پارسی را پیش گرفت . سرانجام او به خواب و خیال یكی كردن مردمان و فرهنگ پارسی و یونانی افتاد . شرق ، كشور گشای خشمگین خود را مسخره كرد. .. اگر آتش اسكندر نوشته های بس گرانبهای روی پوست را از میان برد ، بیشتر آنها به هر حال ، فقط با گذشت زمان نابود می شد . او بدون اینكه چنین نیتی داشته باشد این خدمت بزرگ را انجام داد كه لوحهای گل خام را كه به آسانی از هم پاشیده می شد در این آتش سوزی پخت .
لوحهای سنگی را كه باستانشناسان از زیر خاك بیرون آورده بود، واژه شناس به یاری تاریخ نویس آمده اند . مانند تخت جمشید ، در شوش نیز كاوش شده و ادبیات عیلامی شناسانده شده است . هرچند همدان هنوز در انتظار است كه نوبۀ آن برسد ، در پشته های شهرهای بابل ، هزاران سند سوداگری به دست آمده كه از زمان شهریاران پارسی است و برای نخستین بار وصف مختصر زندگی اقتصادی شاهنشاهی آنها را امكان پذیر ساخته است ؛ اكنون سرانجام با كوشش باستانشناس ، واژه شناس ، و تاریخ نویس ، كه دست به دست یكدیگر داده اند ، پارس هخامنشی از میان مردگان برخاسته است .
« دیودور» مورخ سدۀ اول میلادی راجع به شهر پرسپولیس چنین می نویسد :
در آن زمان شهری در زیر آفتاب ، به ثروت این شهر پرسپولیس نبود . خانۀ اهالی پر بود از ثروتی كه در مدت سالیان دراز جمع كرده بودند .
طلا و نقره و پارچه های ارغوانی و اشیاء نفیس را كسی نمی توانست شماره كند . این شهر بزرگ و نامی شاهان ، مورد توهین و غارت و خرابی گردید . یك روز غارت این شهر برای مقدونیهای حریص كافی نبود ، اما برای اشیاء غارتی دست یكدیگر را می انداختند و حتی یكدیگر را می كشتند . اشیاء نفیسه را خرد می كردند ... اسكندر به ارك وارد شد و خزانه ای كه از زمان كورش تهیه شده بود ، به تصرف در آورد ، مقدار طلا را اگر به قیمت تسعیر كنیم 120 هزار تالان نقره بود . اسكندر سه هزار شتر و عدۀ زیادی قاطر از شوش و بابل خواست تا این ذخایر را حمل كند ...
«كنت گورث» مورخ سدۀ اول میلادی ، ضمن بحث از حریق تخت جمشید از شهری كه نزدیك تخت جمشید بود و با آن آتش گرفته بود سخن می گوید : قشون مقدونی كه نزدیكی شهر اردو زده بودند به تصور اینكه شهر از سانحه آتش گرفته ، به كمك آمد تا حریق را خاموش كند ولی وقتی كه دیدند خود اسكندر مشعلی به دست دارد، آبی را كه با خود آورده بودند به كناری نهادند و مواد سوختنی در آتش انداختند . چنین بود فنای پایتخت تمام شرق و فنای شهری كه هزار كشتی به قصد آتن حركت داد ، آنهمه قشون به اروپا ریخت ، پل روی دریا زد ، كوهها را سوراخ كرد تا آب دریا را به درون كوهها راند . از زمان خراب شدن آن قرنها گذشت و از میان خرابه ها دیگر كسی برنخاست . مقدونیها بعد از اینكه چنین شهری را در میان عربدۀ سستی نابود كردند ، شرمسار شدند .
اسكندر با وجود پیروزیهای بزرگی كه به دست آورده بود از تعقیب داریوش غفلت نورزید . به وی خبر دادند كه نایب السلطنۀ بلخ او را محبوس كرده به سوی شرق می برد . اسكندر ضمن تعقیب آنها در حدود دامغان به اردوی فراریان رسیده جسد نیمه جان داریوش را در ارابه ای دید كه بدون راننده در حركت بود .
به این ترتیب زندگی آخرین پادشاه سلسله ای كه بیش از دو قرن در آسیا حكومت می كرد ، با تحمل بدبختیهای فراوان سپری گردید .
كشته شدن داریوش به دست یك نفر ایرانی برای اسكندر خوشبختی بزرگی بود . می گویند اسكندر جسد او را با جبۀ ارغوانی خود پوشانید و آن را به شوش نزد مادرش فرستاد و فرمان داد تا با ادای تشریفات لازم وی را در استخر دفن كنند.
پس از پایان كار داریوش ، سربازان و یاران اسكندر ، كه چهار سال و نیم جلای وطن كرده به فتح شرق مشغول بودند . علاقۀ فراوان داشتند كه با موافقت اسكندر بتوانند به وطن خود باز گردند ، ولی اسكندر پس از وقوف بر نیت آنان ، ضمن نطقی هیجان انگیز ، آنها را از این كار بازداشت و ایشان نیز فسخ عزیمت كردند و تحت رهبری او به اشغال ایران شرقی ادامه دادند . اسكندر ضمن ادامۀ پیشرفت در هرات ، زرنگ ، رخج و غیره ، شهرهای جدیدی به نام خود بنا كرد .مقاومت و سرسختی سغدیان سبب گردید كه اسكندر دو سال برای سركوبی آنان مبارزه كند . در بهار سال 327 ق.م اسكندر از هندوكش به سوی هند سرازیر شد و با وجود مقاومت هندیان به پیشرفتهایی نایل آمد .
در این موقع سربازان مقدونی كه از دیرباز از ادامۀ جنگ خسته شده و از نزدیكی و تقرب ایرانیان در دستگاه حكومت اسكندر رنجیده خاطر بودند ، دوری از وطن را بهانه كرده به شاه خود اعلام كردند كه از این پس حاضر نیستند از او پیروی كنند . اسكندر ناچار پس از عبور در طول سند سپاهیان خود را به دو قسمت تقسیم كرد و به آنها دستور داد در مراجعت به ایران طوری حركت كنند تا در بهار سال 324 ق.م. به شوش برسند .
پایان لشكركشی
بطوری كه دیدیم اسكندر پس از عبور از ایران ، پیشرفت خود را به طرف شرق ادامه داد و شهرهای هرات ، كابل و سمرقند را تصرف نموده به درۀ علیای رود سند رسید، و در اینجا با نخستین حكمران هندی برخورد و بر خلاف انتظار در نتیجۀ مقاومت دلاورانۀ هندیان ، تلفات سنگینی بر قوای او وارد آمد . مقدونیها وقتی كه شنیدند در سمت مشرق این مملكت پادشاهان مقتدر و توانایی هستند كه فیلان جنگی ، سپاه فراوان دارند اجتماعاتی تشكیل داده ، طی نطقهایی خستگی خود را از ادامه جنگ و علاقه خویش را به مراجعت به وطن اعلام كردند . نطق عالی اسكندر در انصراف آنان مؤثر نیفتاد .
یكی از سرداران او خطاب به پادشاه مقدونی چنین گفت :
برای مقاصد و كارهای انسانی باید حدی تصور نمود . از لشكریانی كه از یونان حركت نموده اند قلیلی باقی مانده اند اگر اسكندر می خواهد تمام عالم را مسخر سازد اول باید به یونان مراجعت كند و فتوحات خود را در آنجا نمایش دهد و مجدداً لشكری برای این كار تجهیز كند .
اسكندر از شنیدن این حقایق تلخ در خشم شده مجلس را متفرق ساخت و عده ای از یاران و همرزمان قدیم خود را كه با او سر مخالفت داشتند كشت ، و به امید اینكه لشكریانش از مخالفت منصرف شوند تا سه روز عزلت اختیار نمود . بالاخره چون اثری از پشیمانی آنها ظاهر نگردید او بوسیلۀ قربانیها استخاره كرد تا معلوم دارد عبور به آن طرف «هیفاز» صلاح است یا نه ؟ جواب مساعد نبود و بزرگترین سرباز دنیا با مقدونیها موافقت نمود ، و مغلوب متابعان خود گردید و لذا فرمان مراجعت صادر نمود ، و آن با نمایشات مسرت انگیز پذیرفته شد .
در مراجعت ، اسكندر و سربازان او با دشواریهای بسیار روبرو گردیدند . عدۀ زیادی از آنها بر اثر نبودن آذوقه ، آب ، و سایر مایحتاج زندگی رنج بسیار بردند . از وقتی كه اسكندر گجستک برای جنگ با ایران حركت كرد دیگر به دیدن وطن خود ، مقدونیه ، توفیق نیافت و در عنفوان جوانی به دلیل هرزگی و فساد و فحشای زیاد درگذشت . ولی آنچه که از این سردار بزرگ غرب به جای مانده است تجاوزگری و فتوحات و جنگهای متعدد است که به دلایل سیاست استعماری غرب هزاران برابر بیش از آنچه که شایسته آن باشد برایش تبلیغات متعدد شده است و جای شگفتی و تاسف دارد که بنیانگزار حقوق بشر و فاتح خردورز سرزمینهای گوناگون کوروش بزرگ هخامنشی اینگونه بزرگ در جهان معرفی نشده است .
منبع:Ariarman.com